ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری
بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.
.
.
.
اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟
دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید.
.
.
از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ»
.
.
.
معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟»
شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»
.
.
.
مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر!
پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه…
کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید.
.
.
گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند،
نمی توانستند غذای خود را درست کنند
مربی از آن ها پرسید: آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید؟
یکی از آن ها پاسخ داد: بله آقا… مامانم رو!
.
.
.
معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.
.
.
.
دانش آموز: آقای فروشنده!
فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم!
دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟
فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟
دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه!
.
.
.
معلم: یک یکی می شه چند تا؟
شاگرد: فکر نمی کنم خیلی بشه!!
.
.
.
اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟
دومی: بله
اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟
دومی: هیچی، فیلم تمام شد.
.
.
اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟
.
.
.
تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی رو برداشت.
مدیر: بفرمایید.
صدا: آقای مدیر، پسرم امروز نمی تواند به مدرسه بیاید.
مدیر: شما کی هستید؟
صدا: من پدرم هستم.
.
.
.
یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :۱۲ نفر
با خودش می گوید :عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟
.
.
کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند
میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!
.
.
.
اولی : امتحان رانندگی ات رو چی کار کردی ؟ رد که نشدی ؟
دومی : چرا ، اتفاقاً از روی چند تا موتوری و یه عابر هم رد شدم !
.
.
.
معلم : فاعل جمله ” دزد از خانه همسایه ، دو تا قالیچه دزدید ” کجاست ؟
دانش آموز : توی زندان !
.
.
کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند !
میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!
.
.
.
اولی : چرا روی گونی شکر ، داری می نویسی نمک ؟
دومی : هیس ! میخوام مورچه ها رو گول بزنم !
.
.
.
اولی : چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند ؟
دومی : تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی ؟
.
.
اولی : با این عجله کجا می ری ؟
دومی : می رم کتابفروشی کتاب بخرم .
اولی : تو که کتابخون نبودی !
دومی : آخه یکی از دوستانم دیروز یه چراغ مطالعه برام هدیه آورد !
.
.
.
مشتری : تلوزیون رنگی دارید ؟
فروشنده : بله ، البته !
مشتری : پس بی زحمت یه دونه قرمزش رو به من بدید !
.
.
یکی داشته یکی رو کتک می زده ، خودش هم داد می زده کمک !
می گن : تو که داری می زنیش چرا کمک می خوای ؟
می گه : آخه گفته بلند شم لهت می کنم !
.
.
.
اولی : اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد ؟
دومی : برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت ، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم !
.
.
.
مستاجر : این چه خونه ایه که به ما دادی ؟ همه اش از سقف خونه آب چکه می کنه !
صاحبخانه : با این کرایه ای که می دی ، توقع داری شربت برات چکه کنه !
.
.
ایرج : بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری !؟
بیژن : آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد ! :(
.
.
.
مادر : پسرم برو مغازه الکتریکی ، یک مهتابی بخر !
پسرک به مغازه که رسید ، یادش رفت چی باید بگه !
کمی فکر کرد و گفت : آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید !
.
.
.
از مردی پرسیدند : چه رنگی را دوست داری ؟
کمی فکر کرد و گفت : رنگ کم رنگ !
.
.
.
معلم : چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود ؟ آیا می دانی کجا می رود ؟
شاگرد : آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد !
.
.
.
یکی سوار آسانسور می شه ، می بینه نوشتن ظرفیت ۱۲ نفر !
می گه : بدبختی رو ببین ، ۱۱ نفر دیگه رو از کجا پیدا کنم ؟!
.
.
.
معلم : وقتی گفته می شود : ” من می روم ، تو می روی ، او می رود ” چه زمانی است ؟
شاگرد : این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده !
.
.
معلم : یک یکی می شه چند تا ؟
شاگرد : فکر نمی کنم خیلی بشه !
.
.
.
یه روز یه نفر خودشو تو آینه می بینه ، با خودش فکر می کنه این چقدر آشناست !
بعد از یک ساعت فکر کردن می گه : آهان ، این همونیه که امروز تو آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من !
.
.
.
اولی : فیلم دیشب را تا آخر دیدی ؟
دومی : بله
اولی : من خوابم برد . آخرش چی شد ؟
دومی : هیچی ، فیلم تمام شد !
.
.
.
دانش آموز : آقای فروشنده !
فروشنده با مهربانی گفت : بله پسرم !
دانش آموز : تقویم امسال رو دارید ؟
فروشنده : بله چه شکلی می خواهی ؟
دانش آموز : اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه ! :D
.
.
.
به یکی می گن : با کوشش جمله بساز !
می گه : شلوارم کوشش ؟
می گن: این جوری نه بابا ، با کار و کوشش
می گه : بابا شلوار کارم کوشش !
.
.
.
گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند ، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند ، نمی توانستند غذای خود را درست کنند !
مربی از آن ها پرسید : آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید ؟
یکی از آن ها پاسخ داد : بله آقا . . . مامانم رو !