ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ، ﭼﺮﺍﻍ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ، ﮐﻠﯿﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ، ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ
ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﺧﻮﺍﺑﯽ
ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ
.
.
.
دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است
فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است
مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم
چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم ؟
.
.
.
ﺍﺯ ﻃﻌﻨﻪ ﺟﺎﻫﻼﻥ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﺮﺳﻴﺪ
ﺑﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻨﺪﻳﺪ
ﻣﻦ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﮎ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻤﺎﻧﻢ
ﺗﺎ ﮐﻮﺭ ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﻳﺪ
.
.
.
ﻧﺎﻟﻪ ﻛﺮﺩﻡ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺍﻱ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺑﺮ ﮔﻞ ﺧﺸﻜﻴﺪﻩ ﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺘﺎﺏ
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﻔﺖ
ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺮ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺍﺏ
.
.
.
چه شده ای دل دیوانه ؟ هوایش کردی ؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی ؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی ؟
.
.
.
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقتست گر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
.
.
.
چرا حس میکنم هستی کنارم ؟
چرا این رفتنو باور ندارم ؟
چرا گم میکنم روز و شبامو ؟
چرا حس میکنم داری هوامو ؟
.
.
.
هر چند کسی میان ما حایل نیست
اما نگهت به سوی من مایل نیست
گفتم قُسمت دهم ، ولی میگویند
چشم تو به هیچ مذهبی قایل نیست
.
.
.
آخرچه شد که یار دست از سرم کشید ؟
یکباره برد ز یاد آن وعده و وعید
من که وجود خود کردم به نام او
اما چگونه شد او نام خود ندید ؟
.
.
.
این سطر مختصر را گفتم که او بخواند
هرچند به او نگفتم ، میخواهم او بداند
او اولش نمیخواست ترکم کند ولیکن
فهمید راز من را ، او رفت تا بماند
.
.
.
آشنا بیگانه شد ، ویران شوی ای زندگی
دل ز غم دیوانه شد ، ویران شوی ای زندگی
در سرای آرزو ما هم مکانی داشتیم
آرزو افسانه شد ، ویران شوی ای زندگی
.
.
.
گل اگر چشم خودش باز کند خواهد مرد
ماه در اوج غرورش به زمین خواهد خورد
چون به زیبایی تو ، حسرت عالم خوردند
برق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد
.
.
.
به باغم یاسمن بودی چه میشد ؟
عروس این چمن بودی چه میشد ؟
چرا چون باد رفتی از کنارم ؟
همیشه مال من بودی چه میشد ؟
.
.
.
آسمان گفت که امشب ، شب توست
سرخی صورت گل ، از تب توست
آنچه تا عشق مرا بالا برد
بوسه گاهیست که نامش لب توست
.
.
.
سراسر خواب من کابوس کابوس
ندارم در شبم فانوس فانوس
به دل آمد بگویم من تو را دوست
ولی لب وا نشد ، افسوس افسوس
.
.
.
دلتنگ تر از آنم که دلم را بشکانی
من آمده ام یا نشود یا نتوانی
من آمده ام تا که به چشم تو بدوزم
چشم های شکست خورده ی رویای جوانی
.
.
.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻟﺨﺴﺘﮕﻲ ﻫﺎﯼ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻫﺴﺖ ؟
ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﭼﻪ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻫﺴﺖ !
ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﻢ ، ﺩﻟﻮﺍﭘﺲ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮ …
ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻧﯿﺴﺖ ؟ ﻫﺴﺖ ؟
.
.
.
آن نازنین کجاست که یادم نمیکند ؟
صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند ؟
یک لحظه آنکه بی من ، هرگز نمی نشست
امشب به یاد کیست که یادم نمیکند ؟
.
.
.
شاید فراموشت شدم ، شاید دلت تنگه برام
شاید بیداری مثل من ، به فکر اون خاطره هام
شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها
بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها
.
.
.
زبانم را نگاه خسته ات بست
زمستان با زمستان ها بپیوست
نگاهت لرزشی انداخت در دشت
دلم چون متن یک آیینه بشکست
.
.
.
باز هم از یاد تو ، شعله به پا خواسته
آتش سرخش ز نور ، قلب من آراسته
زردی روی مرا ، نیک تماشا نما
شمع وجود من از دوری تو کاسته
.
.
.
اینجا به جز درد و دروغ ، همخانه ای با ما نبود
در غربت من مثل من ، هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد ، کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست ، بر نارفیقان شرم باد
.
.
.
به دنبال کدام پایان ، خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم ، به فکر رفتن افتادی ؟
چرا باید به تنهایی ، دوباره بی تو برگردم ؟
کجای جاده بد بودم ، کجای قصه بد کردم ؟
.
.
.
تنهایی و لحظه های پر آشوبم
هی مشت بر این دقیقه ها میکوبم
انگار همیشه رسم دنیا این است
تو حال مرا بپرسی و من … خوبم …
.
.
.
حریقی به جانم زدی با نگاهت
دلم را ربودی تو با روی ماهت
سیاهی برفت از تمام جهان
چو دیدم به یک لحظه چشم سیاهت
.
.
.
این قدر خیال های بیهوده نباف
ماییم و دو خط رباعی و یک دل صاف
در آینه ی دلم به جز عکس تو نیست
شک داری اگر بیا دلم را بشکاف
.
.
.
از چهره افروخته ، گل را مشکن
افروخته رخ مرو تو دیگر به چمن
گل را تو دگر مکن خجل ای مه من
مَشکن به چمن ای مه من قدر سخن
.
.
.
یک روح پر از بهانه دارم برگرد !
یک عالمه عاشقانه دارم برگرد !
با اینکه دلیل رفتنت “من” بودم
یک خواهش کودکانه دارم برگرد !
.
.
.
مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی
دور هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی
تو همیشه بی خبر مهمان بغضم میشوی
بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی
.
.
.
من آن ابرم که بارانش تو هستی
همان یوسف که کنعانش تو هستی
مسافر میشوم تا آخر عمر
در آن راهی که پایانش تو هستی
.
.
.
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام و آسمان
بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
.
.
.
ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم
ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم
از زشتى کردار دگر خسته شدیم
محتاج دو پیمانه مى معرفتیم
.
.
.
بی روی تو مرگ در کمینم بادا
غم مونس خاطر حزینم بادا
گر چشم به روی دگری بگشایم
تیر مژه تو دلنشینم بادا
.
.
.
با هر که نشستیم دل از او نشکستیم
برجام می و میکده مردانه نشستیم
هر چند که این جام پر از جور و جفا بود
خوردیم ولی حرمت ساقی نشکستیم !
.
.
.
ﻃﺎﻟﺐ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻫﺴﺘﻢ ، ﻣﻘﺼﺪﻡ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ
ﯾﺎﺱ ﭘﺮ ﭘﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ، ﻣﺮﻫﻤﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ
ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺗﻮ
.
.
.
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور