خاطرات ، تمام نميشوند ؛ تمامت ميکنند !
.
.
.
ازاتاق خاطراتم
بوي حلوا بلند شده است
آرام فاتحه اي بخوان . . .
شايد خدا گذشته ام را بيامرزد . . .
.
.
.
قانون بقاي خاطره :
انسان نميتواند از خاطره فرار کند بلکه از خاطره اي به خاطره ي ديگر غرق ميشود . . .
.
.
.
خاطره يعني يک سکوت غير منتظره ميان خنده هايي بلند !
.
.
.
مراقب باش !
پشت هر توپ ، کودکي مي آيد . . .
پشت هر خاطره ، اشکي . . . !
.
.
.
يکي بيايد دست اين خاطره ها را بگيرد
ببرد گردش . . .
کلافه کرده اند مرا ،
بس که نق مي زنند به جانم . . .
خسته شده ام از گذر خاطرات . . .
رفت . . .
آنقدر ساده که باورش نمي کنيد . حتي پشت سرش هم نگاه نکرد . . .
من هم مي روم به همان جاده اي که مي خواستم اولين جاي شروع زندگيمان آنجا باشد . . .
.
.
.
بعضي وقتا آدم يه جمله هايي رو ميخونه و يه نفس عميق پشتش ميکشه و توي يه ثانيه يه دنيا خاطره مياد جلو چشمش !
.
.
.
چقدر بايد بگذرد ؟
تا من در مـرور خاطراتم وقتي از کنار تــو رد مي شوم .
تنـــم نلــرزد . . .
بغضــم نگيــرد . . .
.
.
.
ميروم تا در آغوش خاک قرار گيرم ، و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم
چون ديگر بعد تو پناهي بهتر از آغوش خاک ندارم . . .
.
.
.
بعضي دوستيا
شوخي شوخي ميان و جاگير ميشن توي دلت
تبديل به يه عشق عميق ميشن
ته نشين ميشن توي قلبت
ولي
تو سکوت ميرن
سخته ، اما قشنگه
بايد بلد باشي چطور با يه خاطره کنار بياي . . .
.
.
.
صدا ، رفت . . . !
تصوير ، رفت . . . !
.
.
.
خاطراتش ، موند و نرفت
.
.
.
به صدايت که معتاد شدم رفتي !
حالا هر روز خاطره تزريق ميکنم . . .
.
.
.
زير درخت سيب نذر کرده ام به آمدنت . . .
فصل شکوفه زدن از خاطرات نزديک است !
.
.
.
نميدانم چه بر سرِ من و اين خيابان ها آمده که هر جايي ميخواهم بروم به کوچه ي خاطراتمان ميرسد . . .
.
.
.
ميگفتند باران که مي بارد بوي خاک بلند ميشود . . .
اما اينجا باران که ميزند فقط بوي خاطره ها مي آيد . . .
.
.
.
حرف تازه اي ندارم فقط خزان در راه است . . .
کلاه بگذار سر خاطراتي که يخ زده اند ، شايد يادت بيافتد جيب هايت را وقتي دست هايم مهمانشان بودند . . .
.
.
.
لامصب مثل سيگار است خاطره . . .
حال مي دهد اما از درون مي پوساندت . . .
.
.
.
وشايد سال ها بعد . . .
بي تفاوت از کنار هم بگذريم و . . .
در دل بگوييم : . . .
آن غريبه ! چقدر آشناي خاطراتم بود ! . . .
.
.
.
يه نفر ازم پرسيد : ميشناسيش ؟!
هزارتا خاطره ت اومد جلوي چشمم ،
اما فقط يه لبخند زدم و گفتم : ميشناختمش . . .
.
.
.
گاهي عميقاً مايلم « ماهي » باشم!
ماهي حافظه اش هشت ثانيه است !
بي هيچ « خاطره » اي . . .
هيچ !
.
.
.
امروز خاطراتت را سوزاندم اما بوي خوش هيزمش بيقرارم کرد . . .
.
.
.
هر روز که بيدار مي شوم وحشت زده قاب خاطرات ذهنم را مرور ميکنم …
هيچ بعيد نيست تو از آنجا هم رفته باشي !
.
.
.
روي برگ هاي خاطرات نوشتم دلتنگم …
پائيز شد و خاطرات رنگشون زرد شد و از شاخه هاي دلتنگي روي سنگفرش آرزوها ريختن تا زير پاي غرور و بي محبتي له بشن …
.
.
.
خاطرات هرچه شيرين تر باشند بعدها از تلخي گلويت را بيشتر مي سوزانند !
.
.
.
از اتاق خاطراتم بوي حلوا بلند شده است ؛ آرام فاتحه اي بخوان …
شايد خدا گذشته ام را بيامرزد !
.
.
.
بوي ربناي تو و ماه دلتنگي هاي من
افطار مي کنم خاطرات نبودنت را …
.
.
.
هر کسي براي خودش خياباني دارد ، کوچه اي ، کافي شاپي و شايد عطري که بعد از سالها خاطراتش گلويش را چنگ ميزند …
.
.
.
ميخواهم يادت را طلاق دهم ولي چکار کنم که از عهده مهريه سنگين خاطراتت بر نمي آيم !
.
.
.
هرچه يادت را ميکارم ، خاطراتت سبز مي شوند !
.
.
.
تو براي هميشه ميروي و من چقدر کار روي سرم ريخته !!!
خاطرات زيادي براي فراموش کردن دارم …
.
.
.
جور ميکند خدا در و تخته را با هم آنطور که تو و مرا …
تو خاطره ساز و من خاطره باز !
.
.
.
کوه هاي غرورم از گناه رفتنت آب شده ؛ تا قبل از سيل برگرد …
سيل که بيايد همه را با خود مي برد حتي خاطراتت را !
.
.
.
تقصير از من است ، آن زمان که گفتي قول بده هميشه کنارم بماني يادم رفت بپرسم کنار خودت يا خاطره هايت ؟؟؟
.
.
.
ميروم تا در آغوش خاک قرار گيرم و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم چون ديگر بعد تو پناهي بهتر از آغوش خاک ندارم !
.
.
.
چشمم به گيسوانت که مي افتد تمام خاطراتمان آرام آرام ، زنده مي شوند
يک به يک ، مو به مو …
.
.
.
عابراني که از کنارم مي گذرند مست عطر تنم مي شوند و نامش را که مي پرسند دلم مي لرزد ؛ چگونه بگويم خاطرات توست ؟!
.
.
.
آقاي شهردار بگوييد اينقدرعوض نکنند رنگ و روي اين شهرِ لعنتي را …
اين پياده رو ها ، ميدان ها ، رنگ و روي ديوار ها …
خاطراتم دارند از بين مي روند !
.
.
.
اين روزهاي من چيزي نيست مگر باقيمانده تقسيم احساس تــــــو بر شب هاي بي خاطره ام !
.
.
.
آهاي خاطرات ؛ اگر ميدانستم روزي طناب دارم خواهيد شد هيچوقت نمي ساختمتان !
.
.
.
چه يکي باشد چه صدتا ، خوب که باشد دمار از روزگارت درمياورد …
خاطرات را ميگويم !
.
.
.
چه سخت است مرور کردن خاطراتي که روزي شيرين ترين بودند اما حالا آنقدر تلخ شده اند که هم دلت را به درد مي آورند هم اشکت را در مي آورند !
.
.
.
گاه خاطرات خنده دار ، ساده ترين بهانه براي گريستن ميشوند …
.
.
.
زندگي زيباست که گاه خاطره اي در ميان خاطره ها ، خاطره ي خاطره ها مي گردد …
.
.
.
خاطره يعني گذشته ، نگذشته !!!
.
.
.
به من مجوز چاپ نميدهند !
ميگويند داستاني که نوشته اي قابل باور نيست ؛ اما من فقط خاطراتم را نوشته بودم !
.
.
.
بعضي اوقات فکر مي کنم که شايد بهشت خاطرات گذشته باشد !
.
.
.
باران سربي ميشود وقتي نيستي ؛ ميريزد بر سرم خاطراتت
.
.
.
از سرم دست برنمي دارند خاطرات خوش نداشته ام !
.
.
.
من ازت خاطره دارم وقت بارون …
اين خودش درد کمي نيست !